آنکه عرق میوه ها و گیاه ها را می گیرد، عرق کش، پیراهن نازک که زیر پیراهن بر تن می کنند، زیرپیراهنی، پارچه یا حوله ای که عرق بدن را با آن خشک می کنند، پارچه ای که بر پشت اسب در زیر زین می اندازند
آنکه عرق میوه ها و گیاه ها را می گیرد، عرق کش، پیراهن نازک که زیر پیراهن بر تن می کنند، زیرپیراهنی، پارچه یا حوله ای که عرق بدن را با آن خشک می کنند، پارچه ای که بر پشت اسب در زیر زین می اندازند
آنکه یا آنچه مگس بگیرد، در علم زیست شناسی عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، تننده، تنندو، کراتن
آنکه یا آنچه مگس بگیرد، در علم زیست شناسی عَنکَبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند تارتَن، تارتَنَک، کاربافَک، کارتَن، کارتَنَک، شیرمَگَس، تَنَنده، تَنَندو، کَراتَن
دیگ گیره، دستۀ دیگ، دیگ گیره، پارچه که بدان دیگ را از روی آتش بردارند، (ناظم الاطباء)، پارچه که با آن دیگ را از سر دیگدان برگیرند، (آنندراج)، دو پارچۀ دولا محشو به پنبه و غیره که دیگ را از سر آتش و اجاق با آن دو فروگیرند، (یادداشت مرحوم دهخدا)
دیگ گیره، دستۀ دیگ، دیگ گیره، پارچه که بدان دیگ را از روی آتش بردارند، (ناظم الاطباء)، پارچه که با آن دیگ را از سر دیگدان برگیرند، (آنندراج)، دو پارچۀ دولا محشو به پنبه و غیره که دیگ را از سر آتش و اجاق با آن دو فروگیرند، (یادداشت مرحوم دهخدا)
قریه ای است دو فرسنگی میانۀ شمال و مشرق دیّر. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 44 هزارگزی جنوب خاوری فهلیان و 22 هزارگزی راه شوسۀکازرون به فهلیان با 906 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قریه ای است دو فرسنگی میانۀ شمال و مشرق دیّر. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 44 هزارگزی جنوب خاوری فهلیان و 22 هزارگزی راه شوسۀکازرون به فهلیان با 906 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد. واقع در 19هزارگزی خاور تفت و 4 هزارگزی باختر جادۀ یزد، با 696تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی است. دبستان و معدن سرب دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد. واقع در 19هزارگزی خاور تفت و 4 هزارگزی باختر جادۀ یزد، با 696تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی است. دبستان و معدن سرب دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
انس گیرنده. خوگیر، عالم تر به علم انساب. عالم تر به نسب: عقیل بن ابی طالب برادر علی بن ابیطالب علیه السلام انسب قریش و اعلم آنان به ایام عرب بود. (از منتهی الارب بنقل یادداشت مؤلف) ، هذا الشعر انسب، یعنی این شعر بسیار لطیف است از روی عشقبازی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار لطیف از روی عشقبازی (شعر). (یادداشت مؤلف). - امثال: انسب من ابن لسان الحمره. (از یادداشت مؤلف). انسب من دغفل. انسب من قطاه. انسب من کثیر
انس گیرنده. خوگیر، عالم تر به علم انساب. عالم تر به نسب: عقیل بن ابی طالب برادر علی بن ابیطالب علیه السلام انسب قریش و اعلم آنان به ایام عرب بود. (از منتهی الارب بنقل یادداشت مؤلف) ، هذا الشعر انسب، یعنی این شعر بسیار لطیف است از روی عشقبازی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار لطیف از روی عشقبازی (شعر). (یادداشت مؤلف). - امثال: انسب من ابن لسان الحمره. (از یادداشت مؤلف). انسب من دغفل. انسب من قطاه. انسب من کثیر
عیب گیرنده. عیب گیر. خطابگیر. خطاگیرنده. (شرفنامۀ منیری). خرده گیر. نقاد سخن. ناقد. نکته گیر در گفتار. عیب جوی در سخن: قلم درکش به حرف دست سایم که دست حرف گیران را نشایم. نظامی. خدایا حرفگیران در کمینند حصاری ده که حرفم را نبینند. نظامی. چو حرفم برآید درست از قلم مرا از همه حرفگیران چه غم. سعدی. زبان همه حرفگیران ببست که حرف بدش برنیامد ز دست. سعدی. خوشوقت کسانی که ز پا بنشستند در بر رخ مردمان نادان بستند کاغذ بدریدند و قلم بشکستند وز دست و زبان حرفگیران رستند. سعدی. ، عیب جو در هر چیز. مطلق ناقد. مطلق نکته گیر: بگویند از این حرفگیران هزار که سعدی نه اهل است و آمیزگار. سعدی. ، مصحح. غلطگیر
عیب گیرنده. عیب گیر. خطابگیر. خطاگیرنده. (شرفنامۀ منیری). خرده گیر. نقاد سخن. ناقد. نکته گیر در گفتار. عیب جوی در سخن: قلم درکش به حرف دست سایم که دست حرف گیران را نشایم. نظامی. خدایا حرفگیران در کمینند حصاری ده که حرفم را نبینند. نظامی. چو حرفم برآید درست از قلم مرا از همه حرفگیران چه غم. سعدی. زبان همه حرفگیران ببست که حرف بدش برنیامد ز دست. سعدی. خوشوقت کسانی که ز پا بنشستند در بر رخ مردمان نادان بستند کاغذ بدریدند و قلم بشکستند وز دست و زبان حرفگیران رستند. سعدی. ، عیب جو در هر چیز. مطلق ناقد. مطلق نکته گیر: بگویند از این حرفگیران هزار که سعدی نه اهل است و آمیزگار. سعدی. ، مصحح. غلطگیر
پاراتنر. صاعقه گیر. آهنی نوکدار که برسر بنا نصب کنند و بوسیلۀ آن ساختمانها را از اثر صاعقه محفوظ دارند. مخترع آن فرانکلین آمریکائی است. اساس آن میلۀ طویلی است از آهن که آنرا بر فراز عمارت نصب کنند و این میله بتوسط زنجیری از تمام قسمتهای آهن دار عمارت میگذرد و وارد چاهی میشود و بزمین مربوط میگردد و چون ابری که الکتریستۀ آن مخالف الکتریستۀ زمین است از مقابل نوک میله بگذرد بواسطۀ خاصیت مجاورت الکتریستۀ آن وارد زمین می شود و اگر اتفاقاً صاعقه هم وقوع پیدا کند متوجه نوک میشود و بنا محفوظ میماند. و رجوع به دائره المعارف فارسی شود
پاراتنر. صاعقه گیر. آهنی نوکدار که برسر بنا نصب کنند و بوسیلۀ آن ساختمانها را از اثر صاعقه محفوظ دارند. مخترع آن فرانکلین آمریکائی است. اساس آن میلۀ طویلی است از آهن که آنرا بر فراز عمارت نصب کنند و این میله بتوسط زنجیری از تمام قسمتهای آهن دار عمارت میگذرد و وارد چاهی میشود و بزمین مربوط میگردد و چون ابری که الکتریستۀ آن مخالف الکتریستۀ زمین است از مقابل نوک میله بگذرد بواسطۀ خاصیت مجاورت الکتریستۀ آن وارد زمین می شود و اگر اتفاقاً صاعقه هم وقوع پیدا کند متوجه نوک میشود و بنا محفوظ میماند. و رجوع به دائره المعارف فارسی شود
آنکه یا آنچه مگس را بگیرد، آلتی شیشه یی که در داخل آن سرکه ریزند و در زیرآن تکه قند شیرینی گذارند تا مگسها بهو س خوردن آن در داخل سرکه افتند و بمیرند، عنکبوت. توضیح در اصل} مگس گیر {صفتی برای عنکبوت است: (لعاب عنکبوتان مگس گیر همایی را نگر چون کرد نخجیر) (خسرو و شیرین. نظامی. 63)، گیاهی گوشتخوار از تیره دروزاراسه که کسری ازت بوسیله شکار حشراتی که بر رویش می نشینند جبران میکند. این گیاه در باتلاقهای شرقی آمریکا میروید و برگ هایش دارای دو نیمه است که بر سطح فوقانی آنها خارهای بسیار دیده میشود. برخی ازین خارها که نزدیک رگبرگ اصلیند از دو طرف سر بسر قرار گرفته اند و غده های ترشحی بسیار بر سطح برگ آن دیده میشود. همینکه حشره ای برروی برگ بنشیند یا با مویی حرکت خفیفی به برگ داده شود خارهایی که سر بسر قرار گرفته اند از هم رده شده و دو نیمه برگ بر روی یکدیگر بهم میاید و خارها از دو طرف بهم فشار میاورند و حشره محبوس میشود و مایع ترشح شده از غده های برگ آنرا حل میکند و پس از 10 تا 35 روز برگها از هم باز میگردند. ولی اگر تحریک برگ بوسیله چوب و یا خاشاک شده باشد پس از 2 یا 3 روز برگها از هم باز میشوند علف مگس گیر مگس قاپ خناق الذباب شجر الحشرات مگس قاپان مگس خوار
آنکه یا آنچه مگس را بگیرد، آلتی شیشه یی که در داخل آن سرکه ریزند و در زیرآن تکه قند شیرینی گذارند تا مگسها بهو س خوردن آن در داخل سرکه افتند و بمیرند، عنکبوت. توضیح در اصل} مگس گیر {صفتی برای عنکبوت است: (لعاب عنکبوتان مگس گیر همایی را نگر چون کرد نخجیر) (خسرو و شیرین. نظامی. 63)، گیاهی گوشتخوار از تیره دروزاراسه که کسری ازت بوسیله شکار حشراتی که بر رویش می نشینند جبران میکند. این گیاه در باتلاقهای شرقی آمریکا میروید و برگ هایش دارای دو نیمه است که بر سطح فوقانی آنها خارهای بسیار دیده میشود. برخی ازین خارها که نزدیک رگبرگ اصلیند از دو طرف سر بسر قرار گرفته اند و غده های ترشحی بسیار بر سطح برگ آن دیده میشود. همینکه حشره ای برروی برگ بنشیند یا با مویی حرکت خفیفی به برگ داده شود خارهایی که سر بسر قرار گرفته اند از هم رده شده و دو نیمه برگ بر روی یکدیگر بهم میاید و خارها از دو طرف بهم فشار میاورند و حشره محبوس میشود و مایع ترشح شده از غده های برگ آنرا حل میکند و پس از 10 تا 35 روز برگها از هم باز میگردند. ولی اگر تحریک برگ بوسیله چوب و یا خاشاک شده باشد پس از 2 یا 3 روز برگها از هم باز میشوند علف مگس گیر مگس قاپ خناق الذباب شجر الحشرات مگس قاپان مگس خوار
چکیده گیر، رومال، زیرپوش خوی گیر آن که عصاره میوه ها را گیرد عصار، خجل شرمنده، جامه ای نازک که برای خشک کردن عرق بدن پوشند زیر پیراهنی، پارچه ای که بدان عرق پاک کنند دستمال رومال، جامه ای که بر پشت اسب و در زیر زین اندازد، کلاهکی از پارچه به شکل نیم کره
چکیده گیر، رومال، زیرپوش خوی گیر آن که عصاره میوه ها را گیرد عصار، خجل شرمنده، جامه ای نازک که برای خشک کردن عرق بدن پوشند زیر پیراهنی، پارچه ای که بدان عرق پاک کنند دستمال رومال، جامه ای که بر پشت اسب و در زیر زین اندازد، کلاهکی از پارچه به شکل نیم کره
گره دار باگره، چین دار پر چین: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر. (نظامی)، مجعد پیچیده (زلف و مانند آن) : خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. (حافظ)، گلو گیر: در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ک ندهد. (خاقانی)
گره دار باگره، چین دار پر چین: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر. (نظامی)، مجعد پیچیده (زلف و مانند آن) : خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. (حافظ)، گلو گیر: در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ک ندهد. (خاقانی)